هوخت ، هومت و هورشت
مرغکی بودم، در خلوت یار حس آرامش گل گشته به خار بی نفس بودن من جام صفایش می بود موت من بند رهایش می بود عشق را شعله کنند در جانم بی مهاوا بر آن می بالم خسته گردیدم از عشق دروغ می کنم پرواز به اوج فروغ
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||||
![]() |